شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵

شرم سار از رخ ساقی و می رنگین ام

!سینه تنگ من و بار غم او؟! هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

بدون شرح

From HeaVeN to helL

!به قول مادربزرگم: شیطون دنبال ایمانش می گرده، ما دنبال جورابمون

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

Continuity

چند لحظه بیشتر کنارخیابون معطل نشد. زود یه ماشین جلو پاش ترمز زد و اونم بدون اینکه چونه بزنه سوار شد
یه ساعت بعد، ماشین کنار همون خیابون پیاده اش کرد. از صبح خیلی مشتری نداشت، اما بد جوری خسته شده بود؛ رفت تو پیاده رو و همین جوری بی هدف راه افتاد
چند قدم بیشتر نرفته بود که یهو نشست، یه چیزی رو از روی زمین برداشت، بوسید و گذاشت کنار پیاده رو
...دوباره برگشت کنار خیابون و این بار یه ماشین مدل بالا جلوی پاش ترمز زد
.
.
.
پسر بچه ای که داشت رو لبه کناری پیاده رو راه می رفت، تکه نون خشکی رو زیر پا خورد کرد و از صداش لذت برد و گذشت

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

حالم بده
دارم پاچه همه رو می گیرم
پاچه خودمم گشاده بین دندونام گیر کرده
پس
پاچه خودمو محکمتر گرفتم
اصلا هم به فکر بقیه نیستم و حس نوع دوستی ندارم
در نتیجه یکی یه کم کمکم کنه که لا اقل پاچه خودمو ول کنم
بقیه پاچه ها هم به درک
...
..
.

من انبه بستنی می خام

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

upside DOWN

میدون آریا شهر شده خود شهر فرنگ!! از رمال و فال گیر گرفته تا پهلوون حسن و بقیه ؛
جوونک نه می تونست مث فالگیرا خالی ببده و نه مث پهلوون صداش شبیه روضه خونا بود، فقط میتونست رو دستاش راه بره ؛
.یه گوشه خالی پیدا کرد، کاپشن ورزشی اش رو در آورد، یه پشتک زد و شروع کرد
.نگاه عابرا به اون بود و نگاه خودش به زمین دوخته و اسکناسایی که تک و توک، عابرا می اندختند
نمی دید ولی حس می کرد که چه جوری نگاش می کنن و نشنید که دخترکی به دیدن عرق گیر اش که پایین افتاده بود، گفت: هه هه! آبروش رفت؛