سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

بهاریه

بهاریه نوشتن رو دوست دارم! راستش همین الان فهمیدم که حتی از فکر کردن بهش، نوشتن در باره اش، چقدر لذت می برم!
حقیقت اش نمیدونم چرا اینقدر از اومدن بهار خوشحال هستم، مخصوصا حالا و اینجا، اینجا که همه چیز همیشه آن قدر سبز هست که دلت واسه پاییز تنگ می شه و الان که از بس کار عقب افتاده دارم، نزدیکه گریه ام بگیره!
فکر می کنم نیاز دارم حس کنم که اومده و باز به همون بهونه قدیمی شاد بشم، همون حس تازه گی و رویش رو میگم. هوای تهران این وقت سال یه چیزی تو خودش داره که سر حالت می آره و انگار که بهت بال و پر میده که خوشحال باشی. منتهی اینجا....
فکر کنم عادت کردم که این وقت سال حالم خوب باشه و باز همون ذوق قدیمی میاد سراغم که: "عید داره می آد!!!!" با کلی یاد نشستن سر سفره های هفت سین، به زور چشمها رو باز نگه داشتن ها واسه بیدار بودن وقت سال تحویل، شوق عید دیدنی رفتن ها، استرس آماده بودن وقت اومدن اولین مهمون عید و ...
.
.
.
عید تون مبارک!!
امیدوارم امسال همگی واقعا جوونه بزنیم!!