غرق آب و عرق
چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴
شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۴
I'm Fine!!
"Night is hot as HELL!!"*
oooooooooh!!
Days are as cold as HELL!
eeeeeeeeeeeeeeh!!
----------------
What the HELL I'm living in??!!
.....................................
*: A "Sin City" Dialogue
..پایان -
پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۴
A Typical Fine Day!!
شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴
Laugh it ALL!
چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴
Strangers; just around
همینجوری الکیا!؛
نشستی رو یه صندلی تو حیاط دانشگاه، داری فواره بی کار رو نیگا می کنی
یهو بغضت می گیره از دیدن یه ترک رو دیواره ی حوض ؛
غربتی شدی ناجور
-----
سید مسلم رو خیلی دوس اش داری
هر وقت می بینی اش ، تو عرشی
" خود بهشته لا مصب!؛"
اما...؛
---
تلویزیون رو روشن میکنی، خراب شده واسه همین یه دو سه دقیقه ای طول می کشه تا تصویراش بیاد؛
نگاه که می کنی به خودت می گی:" کاشکی اصلا تصویرش نمی اومد، از اول، یه نمای باز داره نشون میده از...؛
گفتم بودم که ناجور
غربتی شدی..!؛