شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

Continuity

چند لحظه بیشتر کنارخیابون معطل نشد. زود یه ماشین جلو پاش ترمز زد و اونم بدون اینکه چونه بزنه سوار شد
یه ساعت بعد، ماشین کنار همون خیابون پیاده اش کرد. از صبح خیلی مشتری نداشت، اما بد جوری خسته شده بود؛ رفت تو پیاده رو و همین جوری بی هدف راه افتاد
چند قدم بیشتر نرفته بود که یهو نشست، یه چیزی رو از روی زمین برداشت، بوسید و گذاشت کنار پیاده رو
...دوباره برگشت کنار خیابون و این بار یه ماشین مدل بالا جلوی پاش ترمز زد
.
.
.
پسر بچه ای که داشت رو لبه کناری پیاده رو راه می رفت، تکه نون خشکی رو زیر پا خورد کرد و از صداش لذت برد و گذشت