شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

When Violons Fade

رو زین موتور سیکلت اش گوشه پیاده رو یه وری لم داده بود، دستش رو به زانوش قلاب کزده بود و تو چشمای تک تک عابرایی که از روبروش می اومدن زل میزد. چشماش یه حالتی از گم بودن و وحشت رو با هم داشت که می ریخت تو جون آدم و تبدیل می شد به یه رد پا تو ذهن عابرا
چشماشو بست و بعد از چند لحظه، اول شروع کرد زیر لب چیزی رو زمزمه کردن و بعد انگار که آهنگ، آروم آروم یه چیزی رو تو وجودش بیدار کرده باشه، شروع کرد به بلند ترین صدایی که تو خودش سراغ داشت، به فریاد خوندن، به زبونی که برای همه، حتی خودش غریبه بود
دوباره چشماشو باز کرد و این بار نگاه و صداش رو ریخت تو خاطر عابرا