سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

...دیده مردم ما جز به رخت ناظر نیست

هر سال، ماه رمضان، برای من فقط یک معنی رو تداعی میکنه. فقط یک اسم : علی
اسمی که شده واسطه حرف زدنمون با خدا و مایی که همیشه صداش می زنیم و همیشه، موقع صدا زدن اش، سرمونو پایین می اندازیم، صدامونو آهسته می کنیم و زیر چشمی به دستامون نگاه می کنیم که چه بلا تکلیف موندن تو این لحظه های بالا اومدن و باریدن!؛
هر وقت می خوام از علی و آل نبی چیزی بنویسم فقط به یاد کوچیکی خودم می افتم و فاصله ای که دارم و ... قلم می لغزه و...؛
هر وقت که می خوام با خودشون حرف بزنم خجالت میاد و اون حسی که : چه جوری بگم آخه!!؟
دنبال واسطه ای می گردم و می بینم که جز خودشون کسی نیست و آخرش باز هم خراب در همین خونه ام...؛
به علی که می رسم فقط یه لحظه سکوت و یه نگرانی عمیق از اینکه " اگه یه وقت جور شد، چه جوری به حرم اش نگاه کنم؟؟!"؛
.
.
.
به علی که میرسم، من می مونم و فقط یه جمله که شاید بتونم بهش بگم: " ... جز گوشه ی ابروی تو، محراب دعا نیست!"؛