سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

پیامبران آواره

نمی دونم اولین بار کی بود که این مضمون رو خوندم: ما در عصر خاتمیت پا به جهان نهاده ایم؛ عصری که در آن راه نبوت بسته شده و انسان ها سرگشته نزول منجی و پیام آوری دیگرند
.
.
حقیقت اش نمی گم که عصر خاتمیت نیست، اما شک دارم که دیگه پیامبری نمی یاد. معجزه - اگه پیامبرا فقط به معجزه شناخته بشن - تنها شکافتن دریاها و زنده کردن مرده ها (به مفهومی که در حد خودمونه) و بیرون آوردن شتر از دل کوه نیست
معجزه یه لحظه یه پسربچه شره که تو خیابون زل بزنه تو چشات و بعد ناغافل یه لبخند همچین بفهمی نفهمی بزنه
معجزه تو صدای مردیه که بعد از اینکه بچه اش سر زایمان رفته میگه: هم ما جوونیم، هم خدا کریمه
معجزه تو چپ چپ نیگا کردنای آباذر ه وقتی می خواد دعوات کنه که :" از جوونیت درست استفاده کن!"؛
.
.
.
نه! پیامبرا هنوز تو راهن و ما هم می بینیشون. دور و برمون هم پره با معجزاتشون و تک مضرابایی که میزنن. بدبختی ماست که این آدما جایی تو تاریخ ندارن و تو زمان همون قدر خونه زندگی دارن که کارتن خوابا تو کوچه
روز آخر هم خدا حساب پیامبرایی که سر راه دیدیمشون رو هم ازمون میکشه و اونوقته که می فهمیم هر کدومشون چه رسالتی به دوش داشتن و ما چه وظیفه ای به گردنمون جا مونده