چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

چشمه نور

خدا رحمت اش کنه. بعد از کلی وقت باز یادش افتادم و بارم به همون تازگی چشمام داغ شد و دلم تکون خورد
.
.
تازه سفره رو جمع کرده بودم و بعد از اینکه ظرفا رو تو ظرف شویی گذاشتم یه آبی به دستم زدم که پدرم گفت: دستاتو که خیس کردی، اون دو تیکه ظرف رو هم بشور!؛
یاد ننه (مادر مادربزرگم) افتادم که هر وقت می خواست ظرف بشوره وامیستاد پای ظرفشویی و هرچی بهش می گفتیم به ترکی بهمون میگفت: دیگه دستام خیس شده
یاد نماز خوندن اش می افتم و .... اینجاش دیگه هنگ می کنم!؛
.
.
.
همیشه رو به پنجره نماز می خوند