پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵

از قديما

خسته، خسته
بریده،بریده
بی نفس و رمق
خیزان وکشان
کشان ...
بی حرکت
.
.
.
" باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم "...
دم
بازدم
دم
بازدم...
.........دم...
ناگاه طوطی با لحن داشی- با لحن خراشیده ای- گفت:« مرجان ... مرجان ... تو مرا کشتی ... به که بگویم ... مرجان ... عشق تو ... مرا کشت.»؛