چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

Strangers; just around


داری واسه خودت تو خیابون راه میری که یهو گریه ات میگیره
همینجوری الکیا!؛

نشستی رو یه صندلی تو حیاط دانشگاه، داری فواره بی کار رو نیگا می کنی
یهو بغضت می گیره از دیدن یه ترک رو دیواره ی حوض ؛

غربتی شدی ناجور

-----
سید مسلم رو خیلی دوس اش داری
هر وقت می بینی اش ، تو عرشی
" خود بهشته لا مصب!؛"

اما...؛

---
تلویزیون رو روشن میکنی، خراب شده واسه همین یه دو سه دقیقه ای طول می کشه تا تصویراش بیاد؛

نگاه که می کنی به خودت می گی:" کاشکی اصلا تصویرش نمی اومد، از اول، یه نمای باز داره نشون میده از...؛




گفتم بودم که ناجور
غربتی شدی..!؛